سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
لوگو
لینک دوستان
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :2
کل بازدید :62236
تعداد کل یاد داشت ها : 54
آخرین بازدید : 103/1/30    ساعت : 11:12 ص





      

ولادت حضرت معصومه

 

اول ذی القعده (16 شهریور)


ولادت حضرت معصومه (س)
اینجا فروغ عشق و صفا موج می زند
نور خدا به صحن و سرا موج می زند
اینجا که طور جلوه و سینای ایزدی است
از هر کرانه نور خدا موج می زند
اینجا مطاف اهل زمین است و آسمان
وز شهپر فرشته، فضا موج می زند
لبیک از زبان اجابت توان شنید
در این فضا که نور دعا موج می زند
اینجا که رشک هشت بهشت است و هفت چرخ
از شش جهت فروغ ولا موج می زند
از جلوه جلال تو ای مظهر کمال
نور صفا در آینه ها موج می زند
در کوی تو که ساحل امن است و عاقبت
دریای بی کران صفا موج می زند

(محمد علی مجاهدی)






برچسب ها : پنجره  ,

      


محمدحسین قدیری


تابستون شده بود و دانشگاه تعطیل. اولش، خیلی خوشحال بودم که دیگه از درس وبحث خبری نیست. چند روزی که گذشت مانند کلاف سردرگم شدم. یه سره از این اتاق به اون اتاق، بی هدف قدم می زدم و گاهی هم سر یخچال می فرتم به غذا یا میوه ای ناخنک می زدم. گرسنه نبودم، ولی این کار کمی از موج بی قراریم را آروم میکرد. حس می کردم ذهن سرگردان و خسته ام با خوردن تسکیل پیدا میکنه. اتاق پر پوست تخمه بود؛ تخمه هایی که از صدای شکسته شدن شون برای فرار از گردباد خیال های واهی و گرداب تنهاییم کمک می گرفتم. این کارها نمیتونستن کمکی به حال زارم باشند. روز به روز حالم بدتر می شد، دیگه حوصله هیچ کس، حتی خودم رو نداشتم. به نظافت سر و لباسم نمی رسیدم. زودرنج شده بودم و هر حرفی را که از پدر و مادرم می شنیدم، به خودم می گرفتم.
روزهای گرم تابستان در اوضاع داغ من تنیده شده بودن و حالم رو ملتهب کرده بود تا اینکه یه روز خبر رسید پدربزرگم در بیمارستان بستری شده. بله، او از نردبان افتاده بود و پاش شکسته بود. برای ملاقاتش به بیمارستان رفتیم. دو روز بعد، او رو به خونه آوردیم. مادرم، دو هفته، همچو پروانه برای مراقبتش دورش می گشت. اگرچه این چند روز با آمدن پدربزرگ کمی وقتم پر شده بود، ولی باز، مرداب بیکاری و اوقات فراغت بی هدف من رو هر لحظه بیشتر به کام خود می کشیدند.
زندگی برام طعمی نداشت. روزی پدربزرگ که از حال و روزم بی خبر نبود، صدایم کرد و گفت: امین! می آی با من به علی آباد برویم؟ از بس زندان یکنواختی برام تاریک بود و دنبال آزادی می گشتم، با اینکه تو روستا دوستی نداشتم، بدون تأمل گفتم: کی بریم؟
پدربزرگ که از تصمیم آنی من تعجب کرده بود، به شوخی گفت: از ستون به ستون فرجه.    آره دیگه، یه حرکتی بکن شاید گشایشی در کارت شد و گره بسته حوصله ات باز شد. مادر که داشت سخنان من و پدربزرگ رو می شنید و از بهانه گیری هایم به ستوه اومده بود جلو اومد و گفت: آره، آره، یه محیطی عوض کن شاید تو.... هنوز حرف مامانم تموم نشده بود که نگاهی به من و مامانم کرد و با خنده گفت: معلومه دیگه یه جوری شما دست به یکی کردید و میخواید من رو کله کنید، مثل اینکه حسابی بیماری من شما رو هم خسته کرده.
من که تو دنیای خودم بودم و فکر نمی کردم داره شوخی می کنه، شروع کردم به عذرخواهی. پدربزرگ، دستم رو تو دستان زبر و زحمت کشش کشید و من رو به طرف خودش کشید و پیشانی ام رو بوسید و گفت: شوخی کردم و بعد در حالی که خنده بر لبانش بود گفت: می دونم اگه شما مهمان نواز نبودید و مهربان، محال بود این همه خونتون بمونم. امین! تو هم بهتره از ننه و بابا اجازه بگیری و چند روزی بیای پیشم. درسته که پام تو گچه و زمین گیر شدم، اما نمی ذارم حوصله ات سر بره. کاری می کنم بهت خوش بگذره و با یه خورجین خاطره و تجربه برگردی.
با موافقت پدر و مادرم راهی روستا شدیم.علی آباد برخلاف شهر، آب خیلی گوارا و هوای دلپذیری داشت. فصل میوه های تابستانی بود. هر روز با تشویق پدربزرگ، یه سبد از میوه های باغش رو می چیدم و بعد می آمدیم روی تخت کنار حوض می نشستیم و فواره حوض رو باز می کردیم و با شنیدن صدای دلنشین ریزش آب، اول چایی می نوشیدیم و بعد هم میوه می خوردیم.
یه روز روی تخت نشسته بودیم و با هم هندونه می خوردیم که متوجه شدم گوسفندی داره آشغال ها و زباله رو می خوره. با تعجب پرسیدم: مگه گوسفندا هم آشغال می خورن؟!   پدربزرگ کمی از پوست هندونه ها رو خرد کرد و توی بشقابی ریخت و به من گفت: دستت درد نکنه، شرمنده که بهت زحمت می دم. پاشو، پاشو اینا رو بذار پیش اون زبون بسته.   گوسفند با حرص و ولع پوست ها رو می خورد. پدربزرگ با صدای بلند گفت: غذای اون زبون بسته آشغال و پلاستیک نیست، حیوونکی از شدت گشنگیه که اینا رو می خوره.   دستام رو تو حوض آب شستم. خواستم بشینم که پدربزرگ با اشاره بهم فهموند که میخواد کمکش کنم تا بهتر بتونه لب تخت بشینه و به پشتی لم بده.
بعد که جاش قُلا شد، عصاش رو تو دست گرفت و با اون، علف های هرز تو باغچه کنارمون رو به من نشون داد و گفت: چند روز نتونستم کار کنم، گوسفندان و مرغ ها آشغال می خورن و علف های هرز همه جای باغچه رو گرفتن و راه نفس ریحان ها و تره ها رو بستن.
از ناراحتی، چین و چروک های پیشانیش بیشتر خودنمایی می کردن. من که نمی خواستم او رو در این حالت ببینم، بهش گفتم: من بلد نیستم چه کار کنم ولی بهم بگید، تو روخدا تعارف نکنید، من تا پای شما خوب بشه کمکتون می کنم.   پدربزرگ با همون حالت گرفته خودش به من نگاه کرد و با زورکی لبخندی زد و گفت: راستش بابا جون! اوضاع و شرایط خونه ام به هم ریخته، اما من بیشتر از اینکه نگران ریحان ها و باغ و این زبون بسته ها باشم، نگران روحیه توام. خونه تون که بودم، دیدم چطوری تو هم از بیکاری داشتی پژمرده می شدی. خیلی خوبه که من نوه گلی مثل تو دارم، ولی نمی ذارم برگ های امیدت پلاسیده شن و شاخه های روانت خشکیده. باباجون! ما قدیمی ها می گیم کار جوهر مرده، بی حرکتی و بیکاری، منبع بیماری و مردگی است و کار سرمایه زندگی. راحت طلبی اولش لذت بخش ولی کارمون باید مثل شاهنامه باشه که عاقبتش هم خوش باشه. درسته که کار بدن، ما رو خسته می کنه و ما رو به زحمت می اندازه، ولی خواب شیرین به ما هدیه میده و طعم خوردنی ها رو در کام ما لذت بخش می کنه و روح و روان مون سالم می مونه.
میگن یه روز پیامبر(ص) با چند تا از یارانش از جایی می گذشتند، یه جوونی رو دیدند بیکاره، از کنارش گذشتند و تحویلش نگرفتن. موقع برگشتن از کنار همون جوون عبور کردند. پیامبر با گرمی باهاش برخورد کردن. از پیامبر پرسیدند: چی شد چند لحظه قبل باهاش سرد برخورد کردید ولی الان این گونه؟!   فرمودند: چون اون موقع بیکار بود ولی الان داشت با سوکی زمین رو می خراشید.


امین جان! وقتی ما بی هدف زندگی میکنیم، ذهن مان آزاد و خالی نمیتونه باشه. ذهن ما خوراک می خواد. ما باید با درس خوندن، با فکر و کار سازنده، با مشورت و استفاده از تجربه دیگران، با روابط خوب خود با اطرافیان، به ذهن مون خوراک خوب بدیم وگرنه حیوون ذهن مون، افکار مزاحم و خیالات آشغالی رو به جای علوفه مفید می خورن و باغ دلمون رو علف های هرز می گیرن. یا همین حوض رو ببین. چند روز خونه شما بودم، دیواره هاش پرجلبک شده و آبش بوی گند می داد. برای چی؟ برای اینکه راکد بوده و جریان نداشته. درخت وجود من و تو هم باآب حرکت و هدف داشته که تازه و شاداب اند، وگرنه خیلی زود افسرده می شن. من هم مثل تو، اگه این چند روز کنارم نبودی، من هم راکد می شدم و بی حوصله. باید حرکت کرد، برنامه و هدف داشت. زندگی شهری و امروزی خیلی راحتی و «آسایش» به ما می ده ولی برنامه و فعالیت نداشته باشیم، مثل بنزین «آرامش» مون می پره. اوقات فراغت و تفریح برای نشاط بیشتر و تجدید قوا است نه به معنی عاطل و باطل بودن. خواب و استراحت و فراغت برای ما باید مثل استراحت و توقف ماشین در تعویض روغنی و پمپ بنزین باشه تا انرژی کسب کنیم و به حرکت ادامه بدیم وگرنه بیکاری و استراحت از حد بگذره ما هم مثل این تراکتورم که مدت زیادیه روشن نشده، باطری خالی می کنیم.
امین جون! خسته ات نکنم و سرت رو به درد نیارم. این زبون بسته بهونه خوبی شد که حرفی رو که از خونه تون تو دلم داشتم و لحظه شماری می کردم رو این جوری بهت بگم. این حرف هام رو آویزه گوشت کن. می خوام گاهی بیایی سر قبرم و به جاش یه خدابیامرزی برام بگی.
پدربزرگ چند سالی است که در کنار مادربزرگ در قبرستان علی آباد آرام گرفته است ولی اگر راهنمایی های او نبود، امروز من یک نویسنده موفق نبودم. گفته های او نقشه یه گنج معنوی بود که برام به ارث گذاشت.

   






برچسب ها : داستان خوبان  ,

      


شهادت امام صادق (ع)


طیبه چراغی


موج بیداری


امام صادق (ع) نوزده سال با پدر بزرگوار خویش زندگی کرد و پس از شهادت آن حضرت، جانشین او گردید و مسئولیت خطیر امامت را بر دوش گرفت. بخش مهمی از دوران زندگی امام، دوران فشار و خفقان بنی امیه بود. پیدایش نوعی تشنج، اضطراب و بی ثباتی حاکم بر جامعه، مشکل دیگر آن عصر بود؛ از این رو، بعضی از مردم برای اینکه خود را دوستدار زمامداران و طرفداران آنها قلمداد کنند تا از خطر محفوظ بمانند، یکدیگر را متهم می کردند و از این راه، خود را به درگاه حکمرانان خودکامه نزدیک می ساختند. در این میان، از کسانی که بیش از دیگران با آزار و شکنجه روبرو شدند، امام صادق (ع) ، پیروان و شیعیان حضرت بودند، زیرا در برابر ستم هایی که از سوی امویان به مردم می رسید، ساکت نمی نشستند و در برابر آنها ایستادگی می کردند.



دانشگاه امام صادق(ع)


امام با تمام جریان های فکری و عقیدتی آن روز برخورد کرد و موضع اسلام و تشیع را در برابر آنها روشن ساخت و برتری بینش اسلام را ثابت نمود. پیشوایان مشهور اهل سنت، بدون واسطه یا باواسطه ، شاگرد امام بوده اند. ابوحنیفه، یکی از آنان است که دو سال شاگرد امام بوده است. خود او، این دوسال را پایه علوم و دانش خود معرفی می کند و می گوید:« اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاک می شد.» شاگردان امام صادق (ع) از نقاط مختلف همچون کوفه، بصره، واسط، حجاز و امثال آن و نیز از قبایل گوناگون بودند که به مکتب آن حضرت می پیوستند. در وسعت دانشگاه امام همین قدر بس که یکی از شاگردان حضرت می گوید:« در مسجد کوفه، نهصد نفر استاد حدیث مشاهده کردم که همگی از جعفر بن محمد (ع) حدیث نقل می کردند».



نور و بیماری


یکی از نظریه های علمی امام صادق (ع) انتقال بیماری از راه نور است. امام می فرمود:« برخی از نورها اگر از یک بیمار به شخص سالم بتابد، ممکن است که شخص سالم را بیمار کند». دانشمندان این نظریه را در شمار خرافات می پنداشتند تا اینکه تحقیقات علمی جدید ثابت کرد که این نظریه حقیقت دارد. نخستین بار در اتحاد جماهیر شوروی (سابق) پس از بیست سال آزمایش این فرضیه اثبات شد. از آزمایش های گوناگون این نتیجه به دست آمد که هر یک از سلول های بدن، مانند یک فرستنده و گیرنده عمل می کنند که اشعه و نور می فرستند و نیز تحت تأثیر نور قرار می گیرد و نورها را ضبط می کند.
حال اگر اشعه ای که ضبط کرده، از نوع ماورای بنفش باشد که از یک سلول بیمار ساطع شده، سلول سالم که آن اشعه را دریافت می کند نیز بیمار خواهد شد.






برچسب ها : اسوه خوبان  ,

      


25شوال (11 شهریور)


شهادت امام جعفر صادق (ع)


آموزه های آقا، برای همیشه ماندگارند و قابل اجرا. علم بی بدیل امام ششم، منحصر به زمان خودش نبود، بلکه امروز و فردا، همگان از سفره دانش ایشان بهره خواهند برد. زندگی در پرتو رهنمودهای کامل ترین انسان هایی که زمین به خود دیده است، زندگی واقعی است که همه نیازهایش مدیریت می یابند و مسیر تعالی را می پیمایند. در سخنی ناب از  حضرت صادق (ع) می خوانیم:«مؤمنان برادران یکدیگر و فرزندان یک پدر و مادرند و اگر رگی از یکی از آنان [به ناراحتی] بجنبد، دیگران به خاطر او، شب را نمی خوابند». (میزان الحکمهف ح 160)






برچسب ها : پنجره  ,

      


طلاق زیبا
حامد وحیدیان
میخواست زنش را طلاق بدهد. از او پرسیدند چرا چنین تصمیمی گرفته ای؟ پاسخ داد: انسان آبروی همسرش را نزد بقیه حفظ می کند. بعد از مدتی که از هم جدا شده بودند، دوباره از او پرسیدند: خوب حالا بگو چرا از همسرت جدا شدی؟ گفت: انسان نباید پشت سر زن بیگانه صحبت کند.
در ذهن برخی از ما، جدایی و طلاق، همراه همیشگی دعوا، ناسزا و تهمت و بداخلاقی است. گویی رعایت اخلاق فقط مخصوص زمانی است که همه چیز وفق مرادمان باشد. کمتر دیده یا شنیده ایم طلاقی همراه با رعایت اخلاق به انجام رسیده باشد. اما سفارش قرآن، رعایت اخلاق در همه مراحل زندگی است؛ حتی زمانی که قصد جدایی از یکدیگر را داریم:«و چون زنان را طلاق دادید و به [نزدیک] پایان عده خود رسیدند یا به نیکویی نگاهشان دارید یا به نیکویی رهایشان سازید.»(بقره:231)




هر روز قرآن بخوانید
محمد مهدی عباسی آغوی
با لبخندی پر از وقار و چشمانی لبریز مهر از ما استقبال کرد. در گوشه اتاقی سه در چهار با شیشه های بلند روی صندلی نشسته بود. وضعیت جسمی پیرمرد اجازه بلند شدن نمی داد. رفتیم جلو تا دستش را به رسم ادب و تبریک ببوسیم ولی نگذاشت و دست ها را بالا برد و گفت: بفرمایید. رو به هر یک از ما کرد و با سلام و خوش آمد و احوال پرسی از کارهایمان پرسید و چند توصیه ارزشمند به هریک از ما فرمود که حتما حاصل عمری مجاهده علمی و عملی آیت الله العضمی وحید خراسانی دام ظله العالی است: 1. هر روز قرآن بخوانید «فاقرئوا ما تیسّر من القرآن» و آ« را به حضرت امام زمان (عج) هدیه کنید. در روایت صحیح است که هر کس چنین کند، با آن حضرت خواهد بود و کسی که با ولی عصر ارواحنافداه باشد، با همه انبیا و ائمه (ع) است.   2. نماز را اول وقت بخوانید.   3. بعد از هر نماز 70 بار ذکر «یا فتاح و یا رزاق» را بگویید، برای افزایش روزی خوب است.
با حوصله تمام مثل یک طلبه معمولی به سؤال های شرعی ما جواب دادند و خیلی دعایمان کردند. آری، «انسان های بزرگ و با همت، همانند کوه اند که هرچه بیشتر به آنان نزدیک شوی، عظمت آنها بر تو آشکارتر می شود...».






برچسب ها : طلیعه  ,

      

روزهای انتظار


محمد باقر حیدری کاشانی


 عوامل تأثیرگذار در فرآیند تربیت مهدوی (1)
اشاره
در فرآیند تربیت مهدوی، شناسایی عوامل تأثیرگذار بر شخصیت متربی، امری تعیین کننده و سرنوشت ساز به شمار می آید. اگر در فرآیند تربیت مهدوی از نقش عواملی چون وراثت، محیط جنینی، محیط جغرافیایی، محیط خانواده، محیط جامعه، محیط تعلیم و تربیت، رسانه ها و ... غافل شویم و میزان تأثیرگذاری این عوامل را در فرآیند تربیت نادیده انگاریم و یا ناچیز بشماریم، ظلمی بزرگ در حق متربی روا داشته و از بسترهای مناسب و عوامل سرعت بخش تربیتی محرومش ساخته ایم. از سوی دیگر اگر شکل گیری شخصیت متربیان را فقط تابع چنین عواملی بدانیم، فرآیند تربیت را تنها وابسته به عواملی جبری همچون جبر وراثت، جبر محیط، جبر غریزه، جبر سن و... انگاشته ایم و اساسا جایگاهی برای تربیت پذیری فعال و پویا باقی نگذاشته ایم. در این میان، اگر راه میانه را در پیش بگیریم و در عین اعتقاد به تأثیر عواملی چون وراثت، محیط جنینی، محیط طبیعی و محیط انسانی و... مؤثرترین عامل در پی ریزی و تکامل شخصیت متربیان را اراده و اختیار آزاد ایشان بدانیم، فرآیند تربیت را معنا و مفهوم ویژه ای بخشیده ایم؛ بدین معنا که ما زمینه های مساعد و بسترهای مناسبی را ایجاد می نماییم تا ایشان راه خویش را آزادانه انتخاب نمایند و استعدادها و قابلیت های درونی خویش را به شکوفایی رسانند. از این رو بسیار سزاست که ابتدا نیم نگاهی به مجموعه عوامل تأثیرگذار بر شخصیت آدمی داشته باشیم و آن گاه میزان تأثیرگذاری هر کدام از این عوامل را در عرصه تربیت مهدوی مشخص نماییم و سپس راهکارهای عملی استفاده از این عوامل را برای موفقیت در فرآیند تربیت مهدوی برشماریم.
از منظر روان شناسی، عامل «وراثت» و «محیط» در شکل گیری و تحول شخصیت آدمی دخالت و تأثیر دارند:


1.وراثت

سلطانی با وزیر خویش گفت و گو می کرد که آیا وراثت بر تربیت مقدم است، یا تربیت بر طبیعت رجحان دارد؟
وزیر گفت: تربیت بر طبیعت تقدّم دارد.
سپس برای اثبات سخن خویش، سلطان را به صرف شام دعوت کرد.
وقتی سلطان وارد مجلس شد، مشاهده کرد که در اطراف سفره، گربه هایی شمع بر دست، ایستاده و مجلس را روشن کرده اند.
وزیر در این هنگام به سلطان گفت: « اینک بفرمایید وراثت گربه کجا و شمع داری کجا؟ این تربیت است که گربه را به نگهداری شمع و روشن افروزی این مجلس واداشته است».
سلطان پس از شنیدن سخنان وزیر، دستور داد تا موشی را آورده و در آن اتاق رها سازند. به محض اینکه چشم گربه ها به موش افتاد، شمع ها را انداخته و در پی موش دوان شدند.
سلطان گفت:« این وراثت گربه است که شمع را بر زمین افکند و گربه ها را به دنبال موش روان ساخت و این خود دلیل بر آن است که وراثت بر تربیت مقدم است».
وراثت عبارت است از تمام ظرفیت ها (!!!) و استعدادهای ژنتیکی و کروموزومی که فرزند از پدر، مادر و اجداد خود به ارث می برد و با خود به دنیا می آورد. تأثیر و اهمیت وراثت در پایه گذاری و شکل دهی شخصیت نمی تواند مورد شک و تردید واقع شود. عامل وراثت بر خصوصیات جسمانی فرزند ( مانند رنگ پوست و چشم و مو، بلندی یا کوتاهی قامت، چاقی یا لاغری) ، چگونگی کارکرد اعضای بدن او ( مانند قلب، مغز، معده ، سلسله اعصاب و غدد) و نیز بر خصوصیات روانی- اخلاقی وی ( مانند خوش خویی یا تند خویی، وارفتگی و بی قیدی یا زرنگی و شادابی، صبوری یا بی صبری و...) مؤثر است.
از منظر اسلامی عامل وراثت به عنوان یکی از عوامل مؤثر در شخصیت انسان، و نه به عنوان تنها عامل، قابل قبول می باشد. به عنوان شاهدی بر پذیرش این عامل از سوی اسلام، می توان توصیه های اسلامی راجع به دقت در انتخاب همسر، تأکید بر پاکی و طهارت غذای والدین، و سفارش به پاکی و طهارت روحی و جسمی ایشان قبل از انعقاد نطفه را برشمرد.



2.محیط

محیط به عنوان عاملی مهم و مؤثر در فرآیند تربیت و شکل گیری شخصیت فرزند، شامل محیط جنینی، محیط جغرافیایی و محیط اجتماعی می گردد:


الف)محیط جنینی
مراد از محیط جنینی، درون رحم مادر در مدت بارداری است. این عامل، همه عوامل تأثیرگذار بر جنین درون رحم را شامل می شود. از آنجا که تغذیه جنین از خون مادر است، تمام تأثیرپذیری های جسمی یا روحی مادر، در چگونگی رشد جسمی و روحی جنین تأثیر بسزایی دارد. در این دوران، شرایط روانی مادر، روحیات اخلاقی و معنوی او، وضع مزاجی و بدنی وی، کیفیت و کمیت غذاهایی که مصرف می کند (از نظر پاکی و حلال بودن و نیز از نظر میزان مفید بودن آن)، صداهایی که می شنود، صحنه ها و منظره هایی که می نگرد، کلامی که بر زبان می راندف لقمه ای که بر دهان می گذارد و... جملگی در شکل گیری شخصیت کودک تأثیرگذارند. بدین گونه که یا به شکوفایی استعدادها و قابلیت های فطری کودک کمک می کند و یا در راه به فعلیت رسیدن قابلیت های درونی وی ایجاد مانع و مزاحمت می کند.
از منظر اسلامی، نقش محیط داخلی و جنینی در سرعت تربیت و شکل گیری شخصیت فرزند قابل پذیرش است. مخصوصا درباره نوع تغذیه مادر و مراقبت های معنوی او در دوران بارداری، توصیه های فراوانی به ما رسیده است.
ب)محیط طبیعی و جغرافیایی
که خود شامل این امور است: نوع آب و هوا (گرمسیری، معتدل یا سردسیری) و منطقه جغرافیایی که فرزند در آن رشد می نماید، درصد پاکی یا آلودگی محیط زیست فرزند، میزان پاکی، فایده بخشی و طبیعی بودن غذاهایی که فرزند از آن تغذیه می کند، مقدار انس فرزند با طبیعت، میزان طبیعی زیستن، میزان نزدیکی یا دوری محل زندگی نسبت به شهرهای مذبی و فضاهای ویژه معنوی، و... .
محیط طبیعی و جغرافیایی، در چگونگی رشد و نمو فیزیکی، عقلانی و حتی اخلاقی فرزندانمان تأثیری فراوان دارد و نیز در شکل گیری ساختمان بدنی، قیافه و چهره ظاهری، روحیات معنوی و مذهبی، میزان درایت و استعدادهای هوشی، تعیین سن بلوغ (زودهنگام، بهنگام یا دیرهنگام) و... نقش آفرین است.
در فرآیند تربیت و سیروسلوک به حضرت حق، یکی از توصیه های اولیا و مربیان الهی، آشنایی و انس با طبیعت (سیرآفاقی) و تأکید بر طبیعی زیستن است. نخستین توصیه جناب شیخ رجبعلی خیاط به شاگردانش چنین بوده است:
« دیدن و شنیدن را خوب درک کنید و این را جز با سیر در طبیعت، جایی دیگر نمی توانید بیابید. وقتی خوب ببینید و خوب بشنوید، فهم بقیه امور برایتان آسان می شود. مشکل فقط این است که شما بد نبینید. کوه را به همان اندازه کوه ببینید. عظمت را به همان اندازه عظمت ببینید. سرسبزی و طراوت را به همان اندازه ببینید.»
درباره آشنا کردن فرزندان با طبیعت و ورزش های طبیعی مانند شنا، کوهنوردی، پیاده روی و گشت و گذار در دشت و صحرا، سوارکاری، کشتی و ورزش های رزمی که خود در شمار عوامل طبیعی و جغرافیایی قرار می گیرد، شواهدی از آیات و روایات داریم.
درباره کیفیت و کمیت تغذیه فرزند نیز که از جمله عوامل محیط طبیعی است، تأکیدهای فراوانی از روایات ائمه اطهار (ع) به ما رسیده است. به عنوان مثال توصیه های فراوان درباره انتخاب دایه و استحباب خوردن خرما برای مادر شیرده که کودک را بردبار و صبور می سازد، بر اهمیت این عامل دلالت دارد.
در شماره بعد، به بررسی نقش محیط های انسانی و اجتماعی خواهیم پرداخت.

منبع: مرتضی آقاتهرانی، محمد باقر حیدری کاشانی، خانواده و تربیت مهدوی






برچسب ها : روزهای انتظار  ,

      

روز مبارزه با تروریسم


روز مبارزه با تروریسم و شهادت شهیدان رجایی و باهنر


واژه «ترور» از ما نیست؛ از قاموس غرب گرفته شده است. ما میانه ای با این واژه و مشتقات آن نداریم. ما خود قربانی این واژه و هجی کنندگان آنیم. در قدم به قدم تحقق آرمان های خود، با این غریبه دهشت آور روبرو شدیم و هر بار عزیزی در خون غیرت و مردانگی اش، غوطه ور شد. ما از این بیگانه نمی ترسیم. ما به راه خود ادامه می دهیم. هدف ما آسمان است. پشتیبان ما خداست. ما از ترور نمی ترسیم. حرف آن بزرگ مرد را از یاد نبرده ایم که فرمود:«بکشید ما را، ملت ما بیدارتر می شود». شهادت افتخار ماست؛ ولی ترور لکه ننگی بر پیشانی مجریان و حامیان آن است. شهیدان رجایی و باهنر نیز قربانی این غریبه اند و نام آشنای همه نیکان. راهش پررهرو باد. زمانی که دین داری به انحراف و خرافه کشیده شود و آن گاه که دین از ذهن مشتی نادان استنتاج شود نه از منبع نور که قرآن و عترت اند؛ باید همچنان منتظر جهالت باشیم.






برچسب ها : پنجره  ,

      

 

جنگ نرم

نبرد و مقاومت سالهای دفاع مقدس از کشورمان قدرتی ساخت فراتر از اندیشه ها. مردان و زنان زیادی دفاع از میهن را یک وظیفه شمردند و تا پای جان ایستادند و نگذاشتند نام شان به سستی و ترس در تاریخ نوشته شود. هرچه داشتند، به کار گرفتند و از خود و خوشی ها گذشتند تا ایران اسلامی سربلند و قدرتمند باقی بماند. به چشم خود دیدند که نهال انقلاب نیازمند آبیاری است، پس شب ها و روزها به پای این نهال نشستند و نگذاشتند خشکیده شود.
امروز ماییم و کشوری که نهالش را هزاران شهید آبیاری کرده اند. نهال دیروز به درختی تنومند و پربار تبدیل شده ولی هنوز نیازمند مراقبت است تا آماج نقشه های دشمن، ضربه ای به آن نزند. سستی و بی حالی، یعنی میدان دادن به دشمن و دل سپردن به او. جنگ تمام نشده، بلکه تغییر شکل یافته است. مقاومت هم پایان نیافته، بلکه قلمرو آن عوض شده است. روزی مقاومت در جبهه ها و به شکل نظامی بود و امروز در میدان اقتصاد، تربیت و فرهنگ رخ می نماید. سنگرها جابجا شده اند و نبرد به همان قوت و شدت و بلکه فراگیرتر از پیش وجود دارد. دشمن بیدار است؛ پس نمیتوان آسوده خوابید! پیام خدا را به یاد داشته باشیم:
« سست نشوید و غمگین نگردید که شما برترید اگر ایمان داشته باشید.» (ال عمران، 139)






برچسب ها : یادداشت سردبیر  , ویژه نامه  ,

      




خدای عزیز!
شاید اگه هابیل و قابیلم هر کدوم یه اتاق جداگونه داشتن، همدیگه رو نمی کشتن. در مورد من و برادرم که مؤثر بوده!

خدای عزیز!
شرط می بندم خیلی برات سخته که همه آدمای روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستن، ولی من هرگز نمی تونم همچین کاری بکنم!

خدای عزیز!
آیا تو واقعا می خواستی این داداش کوچیکه من اینقدر خرابکار باشه یا اینکه این یه اتفاق بود؟

خدای عزیز!
لطفا برام یه دوچرخه قرمز با صندلی آبی، مثل اونی که نازی داره بفرست. من قبلا هیچ چیز ازت نخواسته بودم. می تونی دربارش پرس و جو کنی.

خدای عزیز!
من میخوام وقتی بزرگ شدم درست مثل بابام باشم. اما نه مثل وقتی که از سر کار اومده!

خدای عزیز!
فکر نمی کنم هیچ کس می تونست خدایی بهتر از تو باشه که بتونه مامان و بابا به این ماهی بهم بدن. می خوام اینو بدونی که این حرفو بخاطر اینکه الان تو خدایی، نمی زنما!

خدای عزیز!
خوش بحالت که یه آبجی کوچولوی لوس و ننر نداری که هی خرابکاری کنه بندازه گردن تو!

خدای عزیز!
تا حالا صدبار به بابام گفتم کلاس پنجمما؛ باز شب که می شه می گه: امروز توی کلاس خمیر بازی چی درست کردی؟!

خدای عزیز!
مطمئنم که داداش کوچولو نداری و گرنه هر روز که از خواب پا می شدیم می دیدیم هر تیکه دنیا یه ور افتاده!

خدای عزیز!
وقتی بزرگ شدم، واسه زنم کفش می خرم که پاشنش ابری باشه. نمی خوام مثل بابام کچل بشم!

خدای عزیز!
بابت برادر کوچولویی که بهم دادی ازت ممنونم، ولی دعای من یه بچه گربه بود!

خدای عزیز!
داداشم خیلی زشت تر از منه؛ یعنی بعدا قو میشه؟!

خدای عزیز!
گاهی بابام به مامانم میگه سیندرلا؛ یعنی بابابزرگم یه وقتی پادشاه بوده؟!






برچسب ها : تجربه های زندگی  ,

      
   1   2      >








[ نشریه خانه خوبان ]

[ good luck ]