خدای عزیز!
شاید اگه هابیل و قابیلم هر کدوم یه اتاق جداگونه داشتن، همدیگه رو نمی کشتن. در مورد من و برادرم که مؤثر بوده!

خدای عزیز!
شرط می بندم خیلی برات سخته که همه آدمای روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستن، ولی من هرگز نمی تونم همچین کاری بکنم!

خدای عزیز!
آیا تو واقعا می خواستی این داداش کوچیکه من اینقدر خرابکار باشه یا اینکه این یه اتفاق بود؟

خدای عزیز!
لطفا برام یه دوچرخه قرمز با صندلی آبی، مثل اونی که نازی داره بفرست. من قبلا هیچ چیز ازت نخواسته بودم. می تونی دربارش پرس و جو کنی.

خدای عزیز!
من میخوام وقتی بزرگ شدم درست مثل بابام باشم. اما نه مثل وقتی که از سر کار اومده!

خدای عزیز!
فکر نمی کنم هیچ کس می تونست خدایی بهتر از تو باشه که بتونه مامان و بابا به این ماهی بهم بدن. می خوام اینو بدونی که این حرفو بخاطر اینکه الان تو خدایی، نمی زنما!

خدای عزیز!
خوش بحالت که یه آبجی کوچولوی لوس و ننر نداری که هی خرابکاری کنه بندازه گردن تو!

خدای عزیز!
تا حالا صدبار به بابام گفتم کلاس پنجمما؛ باز شب که می شه می گه: امروز توی کلاس خمیر بازی چی درست کردی؟!

خدای عزیز!
مطمئنم که داداش کوچولو نداری و گرنه هر روز که از خواب پا می شدیم می دیدیم هر تیکه دنیا یه ور افتاده!

خدای عزیز!
وقتی بزرگ شدم، واسه زنم کفش می خرم که پاشنش ابری باشه. نمی خوام مثل بابام کچل بشم!

خدای عزیز!
بابت برادر کوچولویی که بهم دادی ازت ممنونم، ولی دعای من یه بچه گربه بود!

خدای عزیز!
داداشم خیلی زشت تر از منه؛ یعنی بعدا قو میشه؟!

خدای عزیز!
گاهی بابام به مامانم میگه سیندرلا؛ یعنی بابابزرگم یه وقتی پادشاه بوده؟!






برچسب ها : تجربه های زندگی  ,