سیره

 

حتی یک لیوان آب

از زبان همسر شهید مطهری:

استاد شهید مرتضی مطهری همیشه با یک حالت تواضع و احترام با من رفتار می کرد. با صدایی متین و چهره ای خندان با من سخن می گفتند؛ به طوری که من با یک ارادت و عشق خاصی کار می کردم و علاقه شدید ایشان به من و محبت هایی که می کردند، مرا در انجام کارهای منزل رغبت و شوق عجیبی می بخشید.

ایشان از تمام امور بچه ها آگاه بود، با این همه مشغله علمی و فکری ،مواظب درس بچه ها بود و اگر بچه ها مشکلی داشتند آن را حل می کرد. نامه های بسیاری به بچه ها می نوشت و تا جایی که فرصت داشت در کارهای خانه به من کمک می کرد. بیشتر صبح ها چایی درست می کرد. در تمام دوران زندگی یاد ندارم که به من گفته باشد یک لیوان آب به ایشان بدهم.

 

ریحانه های من

نجمه السادات طباطبایی از قول پدرش علامه طباطبایی می گوید:

شب ها که پدرم از درس می آمد تا دوازده شب دور هم جمع می شدیم و حرف می زدیم. آنقدر پدر و مادرم با هم خوب بودند که رفتار خوب آنان باعث می شد بچه ها اصلا احساس کمبود نکنند. خیلی ها تعجب می کردند از این که پدر و مادرم زندگی راحت را در تبریز رها کرده و به این زندگی سخت در قم تن داده اند. فضای خانه مان توأم با احترام محبت آمیز بود. عشقی که پدرم با محبت و معنویت خود در خانه می پراکند، جایی برای مسایل غیرعادی باقی نمی گذاشت. وقتی مادرم با یکی از دخترها غذا درست می کرد، پدرم آن قدر تشکر می کرد که ما خجالت می کشیدیم . به ما دخترها خیلی احترام می گذاشت. حتی می گفت: دخترهایم ریحانه های من هستند.

 

جلسات خانوادگی


شهید آیت الله بهشتی:

یکی از فرزندان شهید بهشتی می فرمود: پدرم در هفته وقت خاصی را برای گردهم نشینی و گفت و گوی اعضای خانواده درباره مسائلی که در طول هفته مطرح بود، اختصاص می دادند. خیلی به ندرت این جلسه تعطیل می شد، حتی در اوج روزهای انقلاب نیز این جلسه برقرار بود. همه می دانستند که به عنوان مثال، عصر پنج شنبه دوساعت به غروب جلسه مشورتی تشکیل می شود.

مادر چایی درست می کردند و میوه ای می گذاشتند و همه طبق قرار کنار هم می نشستیم و طبق یادداشت هایی که داشتیم، نظراتمان را می گفتیم. یکی دوساعت جلسه گفت و گو برقرار بود؛ البته ممکن بود در جلسات اول به تفاهم و توافق کامل نرسیم، اما به تدریج افراد یکدیگر را بهتر درک می کردند،نظرات هم دیگر را بهتر می شنیدند و همین موجب انسجام، الفت و فراوانی محبت در میان اعضای خانواده می شد.

 

به حج نرفت

آیت الله احمدی میانجی

یکی از علمای بزرگوار ،آیت الله میانجی را دعوت کردند تا در مکه مکرمه پاسخ گوی حجاج بیت الحرام باشند .ایشان پاسخ منفی دادند. فرزندانش به او گفتند که آقا! چرا قبول نمی کنید؟ ایشان فرمودند: چون مادرتان مریض است و من باید از او پرستاری کنم. فرزندان گفتند ما از مادر پرستاری می کنیم، شما به مکه مشرف شوید. ایشان فرمودند: نه، من خودم باید پرستاری کنم. بیم این دارم که مادر شما تقاضایی داشته باشد و خجالت بکشد از شما درخواست کند.

 

بازی با خردسالان

مرحوم الهی قمشه ای از زبان یکی از شاگردانشان:

حتما دیده اید در میهمانی ها، بچه ها معمولا از پدر و مادر و نزدیکان خود فرار می کنند تا به بازی های کودکانه خودشان بپردازند، ولی مرحوم الهی قمشه ای طوری با بچه ها رفتار می کرد که بچه های کوچک همه دور ایشان جمع می شدند.

ایشان با یک مهربانی خاص با بچه ها روبه رو می شد. بچه ها دور پدرم جمع می شدند و به ایشان با احترام سلام می کردند. پدر هم به آنها خوراکی می داد. یادم هست گاهی عصرها در می زدند. در را که باز می کردیم، می دیدیم یکی از بچه های محل و از هم بازی های ما، یک گل سرخ از باعچه منزلشان کنده و آورده تا به مرحوم پدرم هدیه بدهد. ایشان به فرزندان کلیله و دمنه و مثنوی الاطفال درس می داد. گاهی هم شاهنامه برای آنها می خواند و آن را به صورت نمایش اجرا می کرد. واقعا پدر هر ذوقی را در ما در مورد هنری می دیدند، تشویق می کردند. حالا این در یکی شعر بود، در یکی نقاشی و در دیگری چیز دیگر.

 

از کجا به این مقام رسیدی؟

حاج شیخ عبدالکریم حائری

وقتی از ایشان پرسیده بودند از کجا شما به این عظمت و مقام رسیدی؟ گفته بود: سال های سال خانمم مریض بود و من مریضی خانمم را برای تجدید فراش یا طلاق و یا وانهادن او بهانه نکردم. سال های سال با او هم زیستی داشتم. او را تمیز می کردم. از آفتاب به سایه می بردم و از سایه به آفتاب و...، این گونه با او مدارا کردم تا خدا به من نظر کرد.

 

پدری برای همه درس ها

دکتر محمود حسابی:

پروفسور به کسی امر و نهی نمی کرد. اگر هم چیزی میخواست، غیر مستقیم می گفت. مثلا وقتی دنبال عینکش می گشت، تکیه کلامش این بود که: انوشه جان (نام دخترش) یک عینک بده دنبال عینکم بگردم!

با وجود تمام گرفتاری ها، تحت هر شرایط، هر سه وعده غذایش را با خانواده صرف می کرد. برای تلفظ غلط یک عبارت در یکی از غزلیات خواجه در مهمانی شب یلدا، پنج سال تمام هر شب به پسرش حافظ درس می داد؛ البته خارج از ساعات 9 تا 10 شب که به درس بچه های مشهدی اسماعیل( باعبان باغ شمیران) و علی آقا شیری (از همسایه ها) رسیدگی می کرد و این رفتارها از کسی که در 45 سالگی دکترای فیزیک اش را از سورین فرانسه گرفت، جز لیسانس های ادبیات، ریاضیات، نجوم و زیست شناسی، مدرک مهندسی راه و ساختمان و برق و معدن هم داشت و تازه دوسال حقوق و چهار سال پزشکی هم خوانده بود، غیر از طرح دانشگاه تهران، تأسیس فرهنگستان زبان، ریاست انجمن فیزیک، راه اندازی الین رصد خانه نوین در ایران ،ایجاد سازمان انرژی اتمی، تربیت هفت نسل استاد و دانشجو و... کلی کارهای دیگر هم کرده بود، اصلا عجیب نیست.

 






برچسب ها : سیره خوبان  ,