پاداش کار نیک
کشاورز فقیر اسکاتلندی بود و فلمینگ نام داشت. یک روز، در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید، وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید. پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد میزد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند. فارمر فلمینگ، او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد. روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت: میخواهم جبران کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادی. کشاورز اسکاتلندی جواب داد: من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام، پولی بگیرم و پیشنهادش را رد کرد. در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد. اشراف زاده پرسید: پسر شماست؟ کشاورز با افتخار جواب داد: بله. مرد گفت: با هم معامله می کنیم، اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل ند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد.
چند سال گذشت و پسر فارمر فلمینگ، از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد. همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ، کاشف پنسیلین مشهور شد. سال ها بعد، پسر اشراف زاده به ذات الریه مبتلا شد. چه چیزی نجاتش داد؟ «پنی سیلین»!
مجتبی صادقی
ای عزیز!
دیگر خسته شده ام
از تو نه!
از بی نوایی خود
که خاک بازی هنوز از ذهنم بیرون نرفته!
نمی دانم چگونه بال داشته باشم و آنگاه چگونه پرواز کنم.
آشیانه سرد شده و نفس گرمت را می خواهم
پایم شکسته، نمی توانم راه روم
عصا می خواهم
سوی چشمان را گناه گرفته، اگر تو هم بیایی نمی توانم ببینم
وای بر من!
ای عزیز!
بیچارگان را دریاب
بی بضاعتیم، حتی مزجات آن را نداریم.
گفته اند که قبل از خواهش گدایان، عطایتان را ارزانی می دارید.
یک عمر تمنا...
تمنای تو!
محمد علی فتحی
چشمان امام
به وفاداری ات ای دوست ، وفادارم
به هوا خواهی ات ای یار، گنهکار شدم
روزگاری به سلامت سوی بازار شدم
که « به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم»
چشم بیمار تو را من به دو عالم ندهم
حاصل عشق تو را با زر و درهم ندهم
خاک کوی درت ای دوست به خاتم ندهم
گنه عشق تو را تا که نمیرم، ندهم
که « چو منصور خریدار سر دار شدم»
شادی من به تو معنا شود و غم بی تو
نوبهارم به تو و همچو خزانم بی تو
عاشقم من به تو و هیچ ندارم بی تو
با نشاطم به تو و خسته و زارم بی تو
« طاقت از دست برون شد که چنین زار شدم»
ابوذر اسدالله پور
برچسب ها : اهالی خوبان ,