سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منوی اصلی
لوگو
لینک دوستان
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :28
کل بازدید :62506
تعداد کل یاد داشت ها : 54
آخرین بازدید : 103/2/31    ساعت : 2:5 ص

ستاره دریایی

 

ستاره دریایی

پیرمردی در ساحل دریا در حال قدم زدن بود. به قسمتی از ساحل رسید که هزاران ستاره دریایی به خاطر جزر و مد در آنجا گرفتار شده بودند و دخترکی را دید که ستاره های دریایی را می گرفت و یکی یکی آنها را به دریا می انداخت. پیرمرد به دخترک گفت: دختر کوچولو! تو که نمی توانی همه این ستاره های دریایی را نجات بدهی، آنها خیلی زیاد هستند. دخترک لبخندی زد و گفت: میدانم ولی این یکی را که می توانم نجات دهم.  سپس یک ستاره دریایی را به دریا انداخت و آن یکی و یکی دیگر را. او به اندازه توان خود، دست دیگران می گرفت!

 

راه پربها

مرد جوانی که می خواست راه نیکان را طی کند، به سراغ استاد رفت، استاد خردمند گفت: تا یک سال به هر کسی که به تو بدی کند و دشنام دهد پولی بده! تا دوازده ماه هر کسی به جوان توهین می کرد، جوان به او پولی می داد. آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعد را بیاموزد. استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر. همین که مرد رفت، استاد خود را در لباس یک گدا در آورد و از راه میان بر، کنار دروازه شهر رفت. وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او. جوان لبخندی زد و گفت: یک سال است که برای توهین شنیدن، پول داده ام اما حالا خدا را شکر که می توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم. استاد وقتی صحبت جوان را شنید، رو نشان داده و گفت: برای گام بعدی آماده ای، چون یاد گرفتی به روی مشکلات بخندی.

 

درس پس دادن

درویشی کودکی داشت که از غایت محبت، شب، پهلوی خویش خواباند. شبی دید که آن کودک در بستر می نالد و سر بر بالین می مالد. گفت: ای جان پدر چرا در خواب نمی روی؟ گفت: ای پدر! فردا روز پنج شنبه است و مرا درس های یک هفته پیش استاد عرضه می باید که از بیم در خواب نمی روم مبادا که درمانم. آن درویش صاحب حال بود. این سخن بشنید، نعره ای زد و بیهوش شد. چون به خود آمد،گفت: واویلا، واحسرتا؛ کودکی که درس یک هفته پیش معلم عرض باید کرد، شب در خواب نمی رود، پس مرا که اعمال هفتاد ساله پیش عرش خدا در روز مظالم (قیامت) بر خدای عالم الاسرار عرض باید کرد، حال چگونه باشد؟

 

قضاوت عجولانه

قضاوت نادرست

یکی از بزرگان پارسایی را گفت: چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه ها سخن گفته اند؟ گفت: بر ظاهرش عیب نمی بینم و در باطنش غیب نمی دانم. هر که را جامه پارسا بینی، پارسادان ونیک مرد انگار، ور ندانی که درنهانش چیست ، محتسب را درون خانه چه کار (گلستان سعدی)

 

فامیل خدا

کودکی با پاهای برهنه بر روی برف ها ایستاده بود و با نگاه همراه حسرت و اندوه به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد و از سرمای زیاد می لرزید و پاهایش را از سرما از روی زمین جابجا می کرد. خانمی در حال عبور او را دید و به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش. کودک که حالا احساس گرما می کرد و دیگر نمی لرزید و لباس های نوی خود را دو دستی بغل کرده بود، پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه، من فقط یکی از بنده های خدا هستم. کودک گفت: حدس می زدم که با او نسبت دارید.

 

سفر بی توشه

سفر بی توشه

انوشیروان ساسانی در کاخش، بزرگان و حکما را جمع کرد و از آنها پرسید: به عقیده شما سخت ترین چیزها چیست؟ . دانشمندی از رم پاسخ داد: به عقیده من سخت ترین چیزها پیری و ناتوانی است که با فقر هم همراه باشد.  دانشمند هندی گفت: بیماری همراه با غم و اندوه سخت ترین چیزهاست.  بزرگمهر وزیر دانای انوشیروان پاسخ داد: سخت ترین چیز این است که انسان مرگش را نزدیک ببیند، بدون اینکه کار خوبی انجام داده باشد. (بهارستان جامی)

 


الماس و التماس

شخصی به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا در آنجا مناجات می شود برویم. میخواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستور بدهد و هیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند.  دیگری گفت: موفقم. اما من برای ثابت کردن ایمان می آیم.  وقتی به قله رسیدند شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند: سنگهای اطراف تان را بار اسبان تان کنید و آنها را پایین ببرید.  اولی گفت: می بینی؟ بعد از چنین صعود سختی از ما خواسته شده که بار سنگین تری را حمل کنیم. محال است که اطاعت کنم.  دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنه کوه رسیدند، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگ هایی را که دوست مؤمن با خود آورده بود، روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند. (کتاب شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید.مسعود لعلی)

 

هشدار

دانایی می گفت: ای بسا گوسفند که از آدمی آگاه تر است؛ از آنکه بانگ شبان او را از چرا کردن باز دارد و آدمی را سخن خدای عز و جل از مراد باز نمی دارد.

 

از کوزه همان برون تراود ...

روزی حضرت روح الله می گذشت. ابلهی با وی دچار شد و از حضرت عیسی سخنی پرسید. بر سبیل تلطف جوابش باز داد و آن شخص مسلم نداشت و آغاز عربده و سفاهت نهاد. چندان که او نفرین می کرد، عیسی تحسین می نمود... عزیزی بدان جا رسید؛ گفت: ای روح الله! چرا زبون این ناکس شده ای و هر چند او قهر می کند، تو لطف می فرمایی و با آنکه او جور و جفا پیش می برد، تو مهر و وفا بیش می نمایی؟  عیسی گفت: ای رفیق! از کوزه همان برون تراود که در اوست؛ از او آ« صفت می زاید و از من این صورت می آید. من از وی در غضب نمی شوم و او از من صاحب ادب می شود. من از سخن او جاهل نمی گردم و او از خلق و خوی من عاقل می گردد. ( مسالک المحسنین)

 

آفرینش مگس

مرد دانا و با ایمانی در کنار پادشاهی نشسته بود. پادشاه خسته و خواب آلود بود، اما هر بار که سرش را به دیوار تکیه می داد تا لحظه ای بخوابد، مگسی روی چهره اش می نشست و او با دست راستش ضربه ای به چهره اش می زد و مگس را می پراند. ساعتی نگذشت و پادشاه پی در پی چرت می زد، اما مگس مانع خوابش می شد. سرانجام پادشاه خشمگین شد و به مرد دانا گفت: نمی دانم خدا چرا این مگس را که حشره موذی و مردم آزاری است آفریده؟  مرد دانا، بی درنگ پاسخ داد: خداوند مگس را آفرید تا ناتوانی آدم های مغرور و ستمگر را به آنها بفهماند و به آنها نشان دهد که با وجود حکومت بر یک کشور و ملت، در برابر یک مگس ناتوانند. (جامع الحکایات عوفی)

 

رسیدن به کمال

رسیدن به کمال

شاگرد حکیمی از او پرسید: حکمت من چه وقت به کمال می رسد؟  گفت: آنگاه که به ستایش خوشحال نشوی و به مذمت غمگین نگردی. شاگرد باز پرسید: این حال چگونه مرا میسر می گردد؟  حکیم پاسخ گفت: هرگاه که چهار چیز حاصل آید؛  دوگوش که شنوا باشد و حکمت بشنود و دو گوش که کر باشد و سخنان بیهوده جاهلان را نشنود. (عالمی دیگر بباید ساخت)

 

عبادت بیمار

روزی پیامبر گرامی اسلام (ص) به سوی آسمان نگاه کردند و لبخند زدند، شخصی به آن حضرت عرض کرد: چرا لبخند می زنید؟  پیامبر فرمودند: به آسمان نگاه کردم، دیدم دو فرشته به زمین آمدند تا پاداش عبادت شبانه روز بنده با ایمانی را که هر روز در محل نماز خود به عبادت مشغول بود را بنویسند، اما او را در محل نماز نیافتند بلکه او در بستر بیماری بود. آنها به سوی آسمان رفتند و به خداوند عرض کردند: طبق معمول برای نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ایمان به محل نماز او رفتیم ولی او در بستر بیماری آرمیده بود. خداوند به آن فرشتگان فرمود: تا او در بستر بیماری است، همان پاداش را که هنگام عبادت، برایش می نوشتید، بنویسید. بر من است که پاداش اعمال نیک او را تا آن هنگام که در بستر بیماری است، برایش بنویسم. (حکایت های معنوی)







برچسب ها : تأمل خوبان  ,

      

 

نشانه ها و برنامه های ظهور

ظهور


سپیده دم جمعه

بر اساس نظر مشهور، امام مهدی (عج) ،تنها فرزند امام حسن عسکری (ع) در شب جمعه سال 255ق، در شهر سامرای عراق چشم به جهان گشود. امام مهدی (عج) در حالی دیده به جهان گشود که به دلیل جو ویژه ای که در آن زمانه از سوی حاکمان عباسی ایجاد شده بود، خاندان وحی ناگریز از نهان داشتن ولادت مبارک ایشان بودند. آن امام بزرگوار، درگاه نیایش و دعا و هنگامه راز و نیاز به دنیا آمد، تا روزی جهان را پر از عدالت، معنویت و یاد خدا سازد. جو پرخطر زمانه تولد امام مهدی (عج) باعث شد تا پدر بزرگوارش، سیصد گوسفند به منظور سلامت و امنیت او در راه خدا قربانی کند و این نوزاد مبارک از این جهت، از همه گذشتگان و آیندگان ممتاز گردید. سنت زیبای قربانی برای سلامتی حضرت را، امروزه نیز برخی از شیفتگان امام در روز تولدشان انجام می دهند.

ادامه مطلب...




برچسب ها : روزهای انتظار  ,


      

 

اصلا برای چی؟ واقعا برای کی؟ وقتی انگیزه ای قوی نداشته باشی، این همه زحمت و کار کردن چگونه می تونه نشاط آور باشه؟ وقتی نه خودت در چشم افراد خانه دیده می شی ونه کارها و زحمت ها و تلاش هات و کسی قدردان اون نیست. چه احساسی پیدا می کنی؟ چه توقعی می تونی داشته باشی وقتی همسرت، زحمت هایی رو که براش می کشی، وظیفه است بدونه؟ خوب من یه زنم، مگه چقدر توان دارم؟ دلم می خواد از من تشکر بشه، دیده بشم. در مقابل زحمت های خانه داری، همسر داری و فرزند داری، مورد توجه جدی قرار بگیرم.

ادامه مطلب...




برچسب ها : مشاوره خوبان  ,


      

سیره معصومان (ع) در برقراری عدالت میان فرزندان

خانواده

اشاره

یکی از اصول مهمی که در تربیت فرزندان اهمیت دارد، رعایت مساوات در برخورد با کودکان در همه حال است. سیره معصومان (ع) هم گواه همین مطلب است که در میان فرزندان مساوات را رعایت کرده و زمان که در میان اصحاب خلاف آن را مشاهده می کردند، فورا تذکر می دادند در روایتی از امام صادق (ع) آمده است:« عدل و انصاف در ذایقه مردم، شیرین تر و گواراتر از آبی است که آدم تشنه بنوشد. در اداره کارها گرچه کوچک باشد ،چیزی بهتر عدل نیست».

 

حکمت های عدالت

1)کودکان از آغاز زندگی با روح عدالت ورزی آشنا می شوند و زمینه را برای تأمین عدالت اجتماعی فراهم خواهد ساخت.

2)فرزندان در مقابل به والدین لطف و نیکی می کنند و حقوق آنها را رعایت خواهند کرد.

بدیهی است که رفتار عادلانه، به معنای برخورد مساوی و یکسان نیست؛ چه بسا رعایت عدالت ایجاب می نماید که پدر برای برخی از فرزندان خود، بر اساس میزان استعداد، بیماری و یا جهات دیگر هزینه بیشتری متحمل شود و این به معنای بی عدالتی نیست، ولی باید دیگر فرزندان را نسبت به اقدام خود توجیه کند .نکته دیگر اینکه رعایت مساوات میان فرزندان در هر شرایطی معنای خاصی دارد؛ محبت و بازی با کودک دوساله یک معنای بی عدالتی نیست، ولی باید دیگر فرزندان را نسبت به اقدام توجیه کند. نکته دیگر اینکه رعایت مساوات میان فرزندان در هر شرایطی معنای خاصی دارد؛ محبت و بازی با کودک دو ساله یک معنایی دارد و محبت و بازی با فرزند ده ساله معنای دیگری. مهم این است که به همه آنها در هر شرایط مثل هم عمل شود و پدر و مادر با اندیشه و تدبیر کامل، رفتار عادلانه را انتخاب کنند که فرزندانشان احساس تبعیض ننمایند. عدالت در خرید لباس، عدالت در تشویق کردن، عدالت در تقسیم غذا، عدالت در تکریم کردن، عدالت در تقسیم کارهای منزل، عدالت پول توجیبی، عدالت در نگاه کردن، عدالت در بازی با فرزندان، عدالت در تقسیم دارایی ها، عدالت در خرید هدیه، عدالت در بازی با فرزندان، عدالت در تقسیم دارایی ها ، عدالت در خرید هدیه، عدالت در تربیت کودکان، عدالت در تشکر کردن ها، عدالت در برآوردن نیازها، عدالتدر گذشت از لغزش ها و عدالت در سرزنش، از ابعاد گوناگون عدالت ورزی خبر می دهند:

 


عدالت در گرامی داشتن فرزندان:

 پیامبر اکرم (ص) روزی در حال سخن گفتن با یاران خود بود و در این حال پسربچه ای وارد ملس شد و به طرف پدر خویش که در جمعیت بود رفت. پدر دستی بر سر او کشید و او را بر زانوی راست خود نهاد. اندکی بعد دخترش وارد مجلس شد ونزد پدر رفت. پدر دستی بر سر او کشید و او را در کنار خویش بر زمین نشاند. پیامبر(ص) که برخورد دوگانه پدر را مشاهده کرد، فرمود: چرا دخترت را بر زانوی دیگر خود ننشاندی؟ پدر او را بر زانوی خود نشاند. در این هنگام پیامبر(ص) فرمودند:« اکنون عدالت را رعایت کردی.»

عدالت در ابراز محبت:

یکی از روحانیانی که در درس آیت الله بهجت(ره) حاضر می شد، تعریف میکند: « یک شب دختر کوچکم را نوازش کردم و بوسیدم و دختر بزرگم را که در خواب بود، نبوسیدم. در همان حال، لحظه ای در دلم خطور کرد که مبادا بیدار باشد و بخاطر ایکه او را نوازش نکرده ام، ناراحت شود. اعتنایی نکردم. صبح اول وقت که خدمت آقا رسیدم، دقیقا بعد از سلام، خطاب به بنده گفتند: ان شاء الله که تسویه بین اولاد را رعایت می کنید؟!»

در روایتی از امام صادق(ع) چنین آمده است: رسول خدا(ص) مردی را دید که دارای دو کودک بود و یکی از آنان را درحضور دیگری بوسید و آن دیگری را رها کرد، حضرت به عنوان اعتراض فرمودند: پس چرا آن یک را نبوسیدی و با آنان یک نواخت رفتار ننمودی؟!

عدالت در هدیه دادن:

ابن عباس نقل می کند که پیامبر(ص) فرمودند: در هدیه دادن، بین فرزندان مساوات را رعایت کنید.  نیز آن حضرت در سخنی دیگر می فرماید: میان فرزندانتان در بخشیدن عدالت ورزید، همان گونه که دوست دارید فرزندان شما در نیکی کردن و ملاطفت میان شما عدالت ورزند.

عدالت در بازی کردن:

سیره معصومان(ع) بر این بود که با همه کودکان بدون فرق گذاشتن بین آنها بازی می کردند. جابر می گوید: نزد پیامبر(ص) رفتم. حضرت، حسن و حسین(ع) را بر پشت خود سوار کرده بود و چهار دست و پا راه می رفت و می گفت: شتر شما چه شتر خوبی است و شما چه سواران خوبی هستید.

فرق نگذاشتن بین دختر و پسر:

در زندگی معصومان (ع) نمونه های فراوانی داریم که بین دختر و پسر هیچ فرقی نمی گذاشتند؛ چرا که همه فرزندان امانت های الهی هستند که خداوند سرپرستی و تربیت آنها را به ما سپرده است. در روایتی آمده که امام صادق(ع) می فرمایند: پسران نعمت اند و دختران نیکی ( یعنی دخترداری نوعی عبادت و کار نیک محسوب می شود) و خداوند از نعمت ها سؤال می کند و بر نیکی ها پاداش می دهد.

تقسیم مهربانی و دعا کردن:

وقتی پیامبر خدا (ص) مکه را فتح کردند، اهل مکه با کودکان شان نزد ایشان می آمدند و حضرت بر سر همه آنها دست می کشید و بر آنان دعا می کردند.

اکبر شعبانی

 

 






برچسب ها : آسمانی ها  ,

      

آسیب های خانوادگی پیش از ظهور


خانواده

اشاره

از ویژگی های خانواده های مهدی باور، شناخت آسیب ها و آفات خانوادگی در دوران پیش از ظهور و حفاظت و پاک نگهداری حریم خانه و خانواده از آسیب ها و آفات آخرالزمانی و جایگزینی «فرهنگ انتظار» در برابر «فرهنگ ابتذال» است. بر این اساس، در گام نخست، شناخت آسیب ها می تواند مقدمه ای برای رویارویی صحیح با آن یا پیشگیری بهنگام باشد. در اینجا، با برخی از آسیب های خانوادگی آشنا می شویم.

 

1.نابسامانی عاطفی در روابط خانوادگی

از مهم ترین ناهنجاری های خانوادگی در آخرالزمان، ایجاد گسست شدید عاطفی بین اعضای خانواده و از هم گسیختگی خانواده هاست. از منظر احادیث اسلامی، در آخرالزمان بنیاد خانواده ها به شدت سست و آسیب پذیر خواهد شد وفساد ها، فتنه ها و آفت های فراگیر این دوران در متن تمام خانه های شرق و غرب عالم نفوذ خواهد یافت و نه تنها فرزندان که پدران و مادران را نیز فرا خواهد گرفت:

در آخرالزمان، خواهی دید که پدران و مادران از فرزندان خود به شدت ناراضی اند و عاق والدین شدن رواج یافته است.

حرمت پدران و مادران سبک شمرده می شود.

فرزند به پدرش تهمت می زند، پدر و مادرش را نفرین می ند و از مرگ آنها مسرور می شود.

در آن هنگام، طلاق و جدایی در خانواده ها بسیار خواهد شد.

در آن زمان ،فتنه ها چونان پاره های شب تاریک شما را فرا می گیرد و هیچ خانه ای از مسلمانان در شرق و غرب عالم نمی ماند، مگر اینکه فتنه ها در آن داخل می شود.

 

2.شهوت گرایی و لذت محوری

عفت و نجابت زنان و مردان آخرالزمانی در تاخت و تاز اسب وحشی شهوت تاراج می گردد و روح پاک ایشان به لجن زاری بدبو از بی عفتی و هواپرستی تبدیل می گردد:

همّ و غم مردم (در آخرالزمان) به سیر کردن شکم و رسیدگی به شهوتشان خلاصه می شود، دیگر اهمیت نمی دهند که آنچه می خورند حلال است یا حرام و اینکه آیا راه اطفای غرایزشان مشروع است یا نامشروع؟!

زنان در آن زمان، بی حجاب و برهنه و خودنما خواهند شد.

آنان در فتنه ها داخل، به شهوت ها علاقمند و با سرعت به سوی لذت ها روی می آورند.

خواهی دید که زنان با زنان ازدواج می کنند.

درآمد زنان از راه خودفروشی و بزهکاری تأمین می گردد.

آنان حرام های الهی را حلال می شمارند و بدین سان در جهنم وارد و در آن جاودان می گردند.

 

3.زن پرستی

یکی از آفات و ناهنجاری های خانوادگی در آخرالزمان، زن سالاری تا سرحد زن پرستی و قبله قرار دادن زنان می باشد:

(در آخرالزمان) تمام همت مرد، شکم او وقبله اش، همسر او و دینش، درهم و دینار او خواهد بود.

مرد از همسرش اطاعت می کند، ولی پدر و مادرش را نافرمان می کند.

در طرف دیگر نیز ممکن است بی توجهی مرد به همسرش از روی بی غیرتی و بی تفاوتی باشد که آن هم در روایات زیادی نکوهیده شده است.

 

4.مانع تراشی در تربیت دینی فرزندان

از دیگر ناهنجاری های خانوادگی در آخرالزمان، کم توجهی والدین به تربیت دینی فرزندان و مانع تراشی برای علم آموزی دینی و گرایش های الهی آنان می باشد:

وای بر فرزندان آخرالزمان از روش پدرانشان! نه از پدران مشرکشان، بلکه از پدران مسلمان شان که چیز یاز فرایض دینی را به آنها یاد نمی دهند و اگر فرزندانشان نیز ازپی فراگیری معارف دینی بروند، منعشان می کنند و تنها از این خشنودند که آنها در آمد آسانی از مال دنیا داشته باشند، هرچند ناچیز باشد من از این پدران بیزارم و آنان نیز از من بیزارند».

 


5.آشناگریزی و همسایه آزاری

از آسیب های خانوادگی دوره آخرالزمان، قطع رحم، آشنا گریزی و همسایه آزاری به شیوه های گوناگون می باشد:

هنگامی که پیوند خویشاوندی قطع شود و برای اطعام و میهمانی دادن بر یکدیگر منت گذارند...

همسایه به همسایه اش آزار و اذیت می کند و کسی جلوگیری نمی کند.

و همسایه را می بینی که همسایه اش را اذیت می کند و همسایه از زبان او وحشت دارد.

 

6.حرام خواری و آلودگی های اقتصادی

در آخرالزمان بحران اقتصادی حرام به جد اعلای خود می رسد، خانواده ها تقوای اقتصادی را از دست داده و در منجلاب آلودگی های اقتصادی همچون ربا، کم فروشی، رشوه خواری و گرانفروشی غوطه ور می گردند:

هنگامی که ببینی که اگر مردی یک روز گناه بزرگی همچون فحشاء، کم فروشی، کلاهبرداری و شرب خمر انجام نداده باشدت بسیار غمگین و اندوهگین می شود که گویی آن روز عمرش تباه شده است.

و می بینی که زندگی مردم از کم فروشی و تقلب تأمین می شود.

در آن زمان ربا شایع می شود، کارها با رشوه انجام می یابد، مقام و ارزش دین تنزل می نماید و دنیا در نظر آنان ارزش پیدا می کند.

برای مردم زمانی پیش می آید که احدی یافت نمی شود، جز اینکه به ربا آلوده گردد، اگر مستقیما هم ربا نخورد، گرد ربا به اومی رسد.

 

خانواده محوری، راهکار ایمنی از فتنه های آخرالزمان

در چنین دوران خطر خیز و فتنه انگیزی، اهل بیت (ع) در سخنان شفا بخش خویش، بیش از هرچیز بر حفظ نظام خانواده و رعایت اخلاق و تقوای خانواگی و مراقبت های ویژه در فرآیند تربیت خانوادگی تأکید می ورزند؛ چنانچه امیر اهل ایمان به مردمان آخرالزمان چنین توصیه می فرمایند:

پس در خانه های خود بمانید (ومراقب خانواده های خود باشید) تا لحظه ی ظهور امر ما فرا رسد.

 

از دیگر راهبردهای مورد تأکید و ایمنی بخش دوران غیبت، ملازم خانه بودن و خانواده محوری است:

در دوره غیبت زبان های خود را نگه دارید و ملازم خانه های خویش باشید... .

و قبل از فرارسیدن ظهور، فتنه ی جانکاهی پدیدار می شود که در آن، انسان با ایمان روز را به پایان می رساند و صبح (فردا) کافر می شود و صبح مؤمن است و شب کافر می شود. پس هرکس چنین زمانی را درک کرد باید تقوا پیشه کند و چون گلیمی از گلیم های خانه اش باشد. (در چنین زمانی در خانه های خود پابرجا باشید و وارد این فتنه ها شوید.)

هنگامی که چنین زمانی فرا رسد، ملازم گلیم خانه ی خود باشید تا اینکه آن امام غائب پاک سرشت و پاکزاد، طاهر گردد.

در دوران غیبت خانه هایتان را محل عبادت و صومعه خود قرار دهید و آتش عصا را لای دندان بگذارید (کنایه از حفظ زبان از خطر است) و خدا را بسیار یاد کنید... .

آری ،در دیدگاه اسلام و پیام آور الهی آن، خانه نه فقط جایگاهی برای استراحت و خوابیدن و با امور دنیایی است، بلکه پایگاهی برای عبادت، تحقیق، تفکر و حصی برای اولیای الهی است:

علم و دانش را نیاموزید که با سفیهان و نابخردان درافتید و با دانشمندان به جدال و ستیز برخیزید و یا نظر مردم را به خود معطوف سازید، بلکه در گفتار خویش، پویای همان اهدافی باشید که در پیشگاه خداوند متعال و در نزد او قرار دارد؛ زیرا آنچه نزد خداست، پایدار و فناناپذیر است؛ چون خدا باقی و پایدار و ماسوای او دست خوش فنا و نابودی است. چشمه های حکمت، چراغ های فروزان هدایت، ملازم خانه های خویش (همچون فرش و بساطی ستبر که در خانه گسترده است) مشعل های تابناک شب، دل زنده و کهن جامه و ژنده پوش باشید تا میان اهل آسمان معروف و در میان اهل زمین، گمنام باشید.

بدین سان از مجموع احادیث چنین برمی آید که تأکید پیشوایان دین بر «ملازمت خانه و خانواده»، نه به معنای انزواگزینی و جامعه گریزی، که به معنای دوری از فسادهای فراگیر اجتماعی و فرار از اخلاق شیطانی دنیازدگان آخرالزمانی، با محوریت خانه و تربیت خانوادگی است؛ چنانچه امام صادق (ع) می فرماید: (درچنین زمانی) از خشم خدا بر حذر باش و از خداوند نجات بطلب و بدان که مردم مورد خشم و غضب پروردگار هستند و.... .

تلاش کن که خداوند تو را در وضعی برخلاف وضع آنها ببیند.

 

محمدباقر حیدری کاشانی

 






برچسب ها : روزهای انتظار  ,

      

 

خدا


خلیل تر از ابراهیم

خدایا می دانم قیامتی هست، حساب و کتابی هست، زنده شدن مردگان حقیقت دارد، ولی می خواهم دلم آرام گیرد. تا غرور ،شهوت، خودنمایی و آرزوهای بلند را قربانی نکنی، نمی توانی محشر را باور کنی. برای همین خداوند به ابراهیم خلیل(ع) فرمود: طاووس را که نشان تکبر و غرور است، خروس را که نشان شهوت است، کبوتر را که نشان خودنمایی است و کلاغ را که نشان آرزوهای طولانی است، ذبح کن. آنها را مخلوط کن و بر چهار کوه بگذار. پس چون آنها را صدا زنی، به سوی تو زنده خواهند شتافت.(بقره:260)

دید و شنید که مولایش با پرنده ای سخن می گوید، شگفت زده شد. گفت: ای امیر المؤمنین ! این چیز عجیبی است، مگر جز سلیمان فرزند داوود کس دیگری با پرندگان سخن می گفت؟ فرمود: سلمان! من به سلیمان آن را عطا کردم. میخواهی شگفت تر از این به تو نشان دهم؟ گفت: بله یا امیرمؤمنان و ای جانشین فرستاده پروردگار عالمیان. امام علی (ع) سر مبارک را به آسمان بلند کرد و گفت: ای طاووس فرود آی! ای چرغ فرود آی! ای باز پایین آی! ای کلاغ پایین آی! این چهار پرنده آمدند و من به دستور آثا آنها را ذبح کردم و پرهایشان راکندم و گوشت هایشان را قطعه قطعه نمودم و مخلوطشان کردم و در این امر متحیر بودم. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: می خواهی اکنون اینها را زنده کنم؟ گفتم: بله یا امیرالمؤمنین! سپس نگاهی عجیب به آن پرندگان انداخت و گفت: به قدرت الهی پرواز کنید! پس آن پرندگان همه به اذن الهی پرواز کردند.

هر دو معصوم ،پرنده زنده می کنند و هر دو پرده ای از قامت را به نمایش می گذارند؛ ابراهیم این درخواست را از خدا دارد تا خودش یقین پیدا کند و دلش آرامش یابد ولی امیرالمؤمنین (ع) این را برای اطمینان سلمان انجام می دهد و خود می گوید:« اگر پرده(غیب) کنار رود ،بر باور من افزوده نمی شود.»

محمدمهدی عباسی آغوی

 

انتخاب با شماست

صبح زود از خونه می زد بیرون. دم ظهر می اومد. دوباره بعد از ظهر، ساعت سه می رفت تا ساعت ده شب. یک شب وقتی برمی گشت رو پله های آپارتمان همدیگر رو دیدیم. خسته بود. پرسیدم: حسن آقا! چند وقتیه که بدجوری سرت شلوغه، خبریه؟ لبخندی زد وگفت: امسال وقت امتحان ارشدمه؛ باید حسابی درس بخونم تا بتونم موفق بشم. بهش گفتم: درسته امتحان داری اما نباید اینقدر به خودت سخت بگیری دیگه. دوباره لبخندی زد و گفت: احمد آقا! درست الان داره سخت می گذره اما ان شاءالله وقتی نتایجش بیاد شیرین میشه.

این چند دقیقه ای که با همسایه مون صحبت کردم، منو به فکر فرو برد و درس قشنگی بهم داد. تمام اتفاقاتی که دور و بر زندگی ما آدم ها می افته، انگار از دو بخش تشکیل شده: سختی و شیرینی. نکته جالب در اینه که حق انتخاب با خود ماست. اینکه اول سختی رو بچشیم بعد شیرینی رو یا اینکه اول راحتی و شیرینی رو بچشم و بعد سختی رو؛ مثلا همین حسن آقا اول سختیِ درس خوندن رو انتخاب کرده تا به دنبالش شیرینی قبول شدن رو بچشه. اون می تونست اول راحتی خوابیدن و تفریح رو انتخاب کنه که صد البته به دنبالش سختی قبول نشدن بود و پیشرفت نکردن.

راستی که جریان دنیا و آخرت هم یه جورایی همینه. انتخاب اول برخی آدم ها در دنیا، راحتی شهوت رانی، لذت جویی از راه غیرمشروع و خوشی گناه کردنه که به دنبالش، آخرتشون با سختی عذاب و آتش جهنم همراه میشه. بعضی دیگه هم در این دنیا اول سختی رو انتخاب می کنن؛ سختی نه گفتن به شیطون و هوای نفس تا به شیرینی بهشت ابدی برسن. آره، انتخاب با خودماست.

علی صادقی سرشت

 

مهم تر از بنزین!

گاهی موجی خاص زندگی را فرا می گیرد. در این شرایط برخی از مسائل بی اهمیت، چنان اهمیتی پیدا می کنند که سمت و سوی زندگی را به طرف خود جهت می دهند. زمانی که مسائل اقتصادی فضای ذهن و جان آدم ها را پر می کند، گمان می رودکه تفکر در جایگاه خودش قرار گرفته است، حال آنکه این اهتمام منفی، سبب بروز آسیب های جدی می شود. پدری را تصور کنید که در تمام مهمانی ها و زمان هایی که در خانه است، چنان امر و نهی اقتصادی می کند که گویا سکان اقتصاد جامعه را به دست او داده اند:« چرا این همه با تلفن حرف میزنی، مگر نمیدونی چند درصد گرون شده؟ چرا این همه برنج پختی، کی میخواد پول برنج رو بده؟ چرا این همه مهمون دعوت کردی، میدونی خرج میوه هاشون چقدر می شه؟» پررنگ شدن مسائل اقتصادی در زمان جاهلیت آن قدر مشکل ایجاد کرد که خداوند برایش دستور صادر کرد و فرمود:« و لا تقتلوا أولادکم خشیة إملاق نحن نرزقهم و إیّاکم إنّ قتلهم کان خطأ کبیرا؛ فرزندان خود را از ترس فقر نکشید، ما آنان را و خود شما را روزی می دهیم و کشتن آنان خطایی بزرگ است».

امروزه در برخی از خانه ها قتل جسمی اتفاق نمی افتد، ولی گرانی بهانه ای شده برای تخریب روحیه فرزندان و سرزنش های بی جایی که هر کدام مانند یک تیغ تیز بر پیکر روان آنان فرود می آید. تضمین روزی از سوی خداوند، یک وعده فطعی است و هزینه های بجایی که برای زندگی می شود، هدر دادن سرمایه نیست، بلکه خود یک سرمایه گذاری سودمند است.

ابراهیم اخوی

 

به امید دیدار!

زندگی بدون امام برای انسان ممکن نیست. امروزه میلیاردها نفر از برکت وجود آخرین امام، روزی می خورند و بیشتر آنها از این حقیقت غافلند . کره زمین برمدار حجت خدا می چرخد و تحولات جهانی به سویی پیش می رود که رهبری آن به دست مقتدر امام عصر (عج) بیفتد، بی آنکه خیلی از تحلیل گران با چنین واقعیتی آشنا باشند. برنامه زندگی شیعیان، توسط حضرت کنترل و بررسی می شود، بدون آنکه چنین باوری در ذهن خیلی از پیروان به خویشتنداری آنها بیانجامد. دعای آقا در حق دوستان و دوستدارانش، پی در پی، گره گشایی می کنند، غافل از آنکه چنین موهبتی را پذیرفته باشند. اصلا، مشکل همین جاست. ما در ایستگاه اول مانده ایم: ایستگاه غفلت. اگر نبود چنین مانعی که الان در کنارش تحولات واقعی جهان رخ می داد. نخست باید پرده از غفلت کنار زده شود تا پرده غیبت به کناری رود. دیدار آقا به بیداری ما گره خورده است. به امید دیدار آقا!

سعید سعادتی

 

 






برچسب ها : طلیعه  ,

      

 

سیره

 

حتی یک لیوان آب

از زبان همسر شهید مطهری:

استاد شهید مرتضی مطهری همیشه با یک حالت تواضع و احترام با من رفتار می کرد. با صدایی متین و چهره ای خندان با من سخن می گفتند؛ به طوری که من با یک ارادت و عشق خاصی کار می کردم و علاقه شدید ایشان به من و محبت هایی که می کردند، مرا در انجام کارهای منزل رغبت و شوق عجیبی می بخشید.

ایشان از تمام امور بچه ها آگاه بود، با این همه مشغله علمی و فکری ،مواظب درس بچه ها بود و اگر بچه ها مشکلی داشتند آن را حل می کرد. نامه های بسیاری به بچه ها می نوشت و تا جایی که فرصت داشت در کارهای خانه به من کمک می کرد. بیشتر صبح ها چایی درست می کرد. در تمام دوران زندگی یاد ندارم که به من گفته باشد یک لیوان آب به ایشان بدهم.

 

ریحانه های من

نجمه السادات طباطبایی از قول پدرش علامه طباطبایی می گوید:

شب ها که پدرم از درس می آمد تا دوازده شب دور هم جمع می شدیم و حرف می زدیم. آنقدر پدر و مادرم با هم خوب بودند که رفتار خوب آنان باعث می شد بچه ها اصلا احساس کمبود نکنند. خیلی ها تعجب می کردند از این که پدر و مادرم زندگی راحت را در تبریز رها کرده و به این زندگی سخت در قم تن داده اند. فضای خانه مان توأم با احترام محبت آمیز بود. عشقی که پدرم با محبت و معنویت خود در خانه می پراکند، جایی برای مسایل غیرعادی باقی نمی گذاشت. وقتی مادرم با یکی از دخترها غذا درست می کرد، پدرم آن قدر تشکر می کرد که ما خجالت می کشیدیم . به ما دخترها خیلی احترام می گذاشت. حتی می گفت: دخترهایم ریحانه های من هستند.

 

جلسات خانوادگی


شهید آیت الله بهشتی:

یکی از فرزندان شهید بهشتی می فرمود: پدرم در هفته وقت خاصی را برای گردهم نشینی و گفت و گوی اعضای خانواده درباره مسائلی که در طول هفته مطرح بود، اختصاص می دادند. خیلی به ندرت این جلسه تعطیل می شد، حتی در اوج روزهای انقلاب نیز این جلسه برقرار بود. همه می دانستند که به عنوان مثال، عصر پنج شنبه دوساعت به غروب جلسه مشورتی تشکیل می شود.

مادر چایی درست می کردند و میوه ای می گذاشتند و همه طبق قرار کنار هم می نشستیم و طبق یادداشت هایی که داشتیم، نظراتمان را می گفتیم. یکی دوساعت جلسه گفت و گو برقرار بود؛ البته ممکن بود در جلسات اول به تفاهم و توافق کامل نرسیم، اما به تدریج افراد یکدیگر را بهتر درک می کردند،نظرات هم دیگر را بهتر می شنیدند و همین موجب انسجام، الفت و فراوانی محبت در میان اعضای خانواده می شد.

 

به حج نرفت

آیت الله احمدی میانجی

یکی از علمای بزرگوار ،آیت الله میانجی را دعوت کردند تا در مکه مکرمه پاسخ گوی حجاج بیت الحرام باشند .ایشان پاسخ منفی دادند. فرزندانش به او گفتند که آقا! چرا قبول نمی کنید؟ ایشان فرمودند: چون مادرتان مریض است و من باید از او پرستاری کنم. فرزندان گفتند ما از مادر پرستاری می کنیم، شما به مکه مشرف شوید. ایشان فرمودند: نه، من خودم باید پرستاری کنم. بیم این دارم که مادر شما تقاضایی داشته باشد و خجالت بکشد از شما درخواست کند.

 

بازی با خردسالان

مرحوم الهی قمشه ای از زبان یکی از شاگردانشان:

حتما دیده اید در میهمانی ها، بچه ها معمولا از پدر و مادر و نزدیکان خود فرار می کنند تا به بازی های کودکانه خودشان بپردازند، ولی مرحوم الهی قمشه ای طوری با بچه ها رفتار می کرد که بچه های کوچک همه دور ایشان جمع می شدند.

ایشان با یک مهربانی خاص با بچه ها روبه رو می شد. بچه ها دور پدرم جمع می شدند و به ایشان با احترام سلام می کردند. پدر هم به آنها خوراکی می داد. یادم هست گاهی عصرها در می زدند. در را که باز می کردیم، می دیدیم یکی از بچه های محل و از هم بازی های ما، یک گل سرخ از باعچه منزلشان کنده و آورده تا به مرحوم پدرم هدیه بدهد. ایشان به فرزندان کلیله و دمنه و مثنوی الاطفال درس می داد. گاهی هم شاهنامه برای آنها می خواند و آن را به صورت نمایش اجرا می کرد. واقعا پدر هر ذوقی را در ما در مورد هنری می دیدند، تشویق می کردند. حالا این در یکی شعر بود، در یکی نقاشی و در دیگری چیز دیگر.

 

از کجا به این مقام رسیدی؟

حاج شیخ عبدالکریم حائری

وقتی از ایشان پرسیده بودند از کجا شما به این عظمت و مقام رسیدی؟ گفته بود: سال های سال خانمم مریض بود و من مریضی خانمم را برای تجدید فراش یا طلاق و یا وانهادن او بهانه نکردم. سال های سال با او هم زیستی داشتم. او را تمیز می کردم. از آفتاب به سایه می بردم و از سایه به آفتاب و...، این گونه با او مدارا کردم تا خدا به من نظر کرد.

 

پدری برای همه درس ها

دکتر محمود حسابی:

پروفسور به کسی امر و نهی نمی کرد. اگر هم چیزی میخواست، غیر مستقیم می گفت. مثلا وقتی دنبال عینکش می گشت، تکیه کلامش این بود که: انوشه جان (نام دخترش) یک عینک بده دنبال عینکم بگردم!

با وجود تمام گرفتاری ها، تحت هر شرایط، هر سه وعده غذایش را با خانواده صرف می کرد. برای تلفظ غلط یک عبارت در یکی از غزلیات خواجه در مهمانی شب یلدا، پنج سال تمام هر شب به پسرش حافظ درس می داد؛ البته خارج از ساعات 9 تا 10 شب که به درس بچه های مشهدی اسماعیل( باعبان باغ شمیران) و علی آقا شیری (از همسایه ها) رسیدگی می کرد و این رفتارها از کسی که در 45 سالگی دکترای فیزیک اش را از سورین فرانسه گرفت، جز لیسانس های ادبیات، ریاضیات، نجوم و زیست شناسی، مدرک مهندسی راه و ساختمان و برق و معدن هم داشت و تازه دوسال حقوق و چهار سال پزشکی هم خوانده بود، غیر از طرح دانشگاه تهران، تأسیس فرهنگستان زبان، ریاست انجمن فیزیک، راه اندازی الین رصد خانه نوین در ایران ،ایجاد سازمان انرژی اتمی، تربیت هفت نسل استاد و دانشجو و... کلی کارهای دیگر هم کرده بود، اصلا عجیب نیست.

 






برچسب ها : سیره خوبان  ,

      

 

بر اساس یک ماجرای واقعی

 

شفا

اتوبوس به سمت قم می رفت. سعید از پشت شیشه به جاده چشم دوخته بود. گاه باد سردی از لابه لای درز شیشه ها خود را به داخل می کشاند. زن پتوی دور سعید را کمی سفت تر کرده و از پشت چشم های خسته و بی خواب نگاهش کرد. سعید به رویش لبخند زد. نمی دانست تصمیمش درست است یا نه؟ هرچه باشد آنها حنفی اند و اعتقاداتشان با شیعیان فرق دارد، اما مگر چاره دیگری هم داشت. دکترها با دیدن آن غده بزرگ بدخیم سرطانی جوابش کرده بودند. دیگر از دست هیچ کس کاری بر نمی آمد. چطور میتوانست بنشیند و شاهد مرگ فرزندش باشد؟ فرزندی که هنوز 11 سال بیشتر نداشت.

با گوشه چادر اشک هایش را پا کرد و چشم روی هم گذاشت. انتهای دالان ذهنش، گنبدی فیروزه ای می درخشید که شبیه بود به آن چه برایش تعریف کرده بودند؛ شبیه مسجد جمکران. احساس خوشی سراپای وجودش را گرفته بود. انگار کسی آرام آرام در گوشش لالایی می خواند و او به خواب می رفت.

-      -   ببین چقدر قشنگه سعید!

-      -   آره! اون آقاهه هم میگفت. می گن خیلی مریضا رو میارن اینجا.

-      -   داداش یعنی منم خوب می شم؟

چشم باز کرد. دوطرف جاده بیابان بود. نمی دانست بچه ها درباره چه صحبت می کردند. ناگاه چشمش به شیشه جلوی اتوبوس افتاد. بی اختیار از جا بلند شد. اتوبوس هر لحظه به منظره رؤیایی پشت شیشه نزدیک تر می شد؛ یک گنبد فیروزه ای زیبایی که زیر آفتاب ملایم ظهر می درخشید. درست شبیه به آنچه در رؤیایش دیده بود. انگار آفتابی هم در دل او می درخشید. روبرگرداند سمت بچه ها، دو برادر چنان مشغول خنده و شوخی بودند که انگار هرگز دردی در وجود یکی شان نبود.

بالاخره پا به مسجد گذاشتند. همه چیز ساده اما دلنشین و آرام بخش بود؛ حتی باد سردی که گاه در حیاط مسجد می پیچید. انگار احساس سبکی می کرد. دلش می خواست بگذارد باد چادرش را ببرد. انگار همه رنج و غصه این مدت از یادش رفته بود. برگشت تا از احساسش به سعید بگوید، بگوید که حتما این آقا جوابمان را می دهد. اما سعید نبود. نعیم هم نبود. مگر بچه ها دنبالش نبودند؟ چشم گرداند. نگاهش به جمعیتی که کمی آن طرف تر جمع شده بودند افتاد. به سرعت خود را به آنها رساند. چند نفر را کنار زد و جلوتر رفت. یک لحظه همه آن اضطراب های گذشته به جانش برگشت. سعید کف حیاط افتاده و نعیم مدام صدایش می کرد. نمی دانست چه کند! دست و پایش را گم کرده بود. کسی را هم نمی شناخت. سر به آسمان بلند کرد:« خدایا خودت به دادم برس!»

مرد کلید اتاق را به دست او داد به سمت در رفت. هنوز چند قدم نرفته بود که برگشت:« توکل داشته باشید خواهرم! اینجا خیلی ها آمده اند و دست پر برگشتند. شب های چهارشنبه اینجا غلغله است. بخواهید تا حجتتان را بگیرید». و اشاره به زن جوانی که بالای تخت سعید نشسته بود کرد و ادامه داد:« ایشان هم از خادمین آقایند. کاری داشتید بگویید».بعد از اتاق بیرون رفت و در را پشت سر خود بست.

فکر کرد حالا که خیالش از بابت جای سعید راحت است باید کاری بکند. از پنجره اتاق زائرسرا به بیرون نگاه کرد. جمعیت هر لحظه بیشتر می شد. چند قدم به سمت تخت رفت و مقابل خادم ایستاد:« ببخشید! می شود اعمال مسجد رو یادم بدهید؟» و زن جوان همه را یک به یک یادش داد. او هم شروع به خواندن کرد؛ چنان که گویی سال هاست با صاحب این خانه آشناست و با او درددل کرده. حتی دونفر از خادمان مسجد هم می آیند و همراه او دست توسل به سمت آقا دراز می کنند و او گاه تنها به هجی کلمات آنان می پردازد، بی آنکه بداند آنها چیست!

« یا حجّة الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا إنا توجبهنا و استشفعنا و توسلنا بک إلی الله...».

و سعید آرام تر از همیشه در رختخواب دراز کشیده و با زمزمه دعاها کم کم به خواب می رود.

اتاق ساکت و تاریک است. صدای تیک تیک ساعت روی دیوار را به راحتی می توان شنید. عقربه های ساعت سه بامداد را نشان می دهند. زن مفاتیح به دست رو به قبله خوابش برده است. سعید در خواب نوری را می بیند که از پشت دیوار به سوی او می آید. نور شبیه به انسانی است اما او جز نور خیره کننده ای از او نمی بیند. کمی مضطرب می شود، اما سعی می کند بر خود مسلط باشد. نور آهسته آهسته به او نزدیک شده و به محل درد شکم و سینه اش می رسد و می رود.

شعاع خورشید خود را به داخل اتاق و تخت سعید رسانده. سعید از رختخواب بلند می شود و روی تخت می نشیند. نگاهی به اطراف می کند. نعیم و مادر هر کدام گوشه ای به خواب رفته اند. مادر همان طور مفاتیح به دست خوایش برده. زمزمه زیبایی از بلندگوهای حیاط مسجد به گوش می رسد. سعی می کند خودش را به عصایش برساند تا بتواند به پشت پنجره برود و از آنجا به حیاط نگاه کند اما یک لحظه احساس سبکی می کند. انگار خبری از آن درد همیشگی نیست.

بدون عصا بلند می شود. دور تا دور اتاق را می چرخد. باورش نمی شود. با خودش فکر می کند: یعنی چه اتفاقی افتاده؟! ناگهان یاد رؤیای دیشب و آن نور می افتد! می  خواهد مادر را صدا بزند، اما نمی تواند. بغض گلویش را گرفته. سر برمی گرداند .گنبد فیروزه ای از پشت پنجره نگاهش می کند.

 

 






برچسب ها : داستان خوبان  ,

      

 

 تسبیح

 

چه آفت هایی خانواده دین داران را تهدید می کند؟

اشاره

خدا بیامرزدش! یکی از عالمان قدیمی شهرمان می گفت:« مثل آدم مومن مثل کاسه چینی است به اندک ضربه ای می شکند و با اندک لکه ای کثیفی خودش را نشان می دهد.» اجمال این جمله و تفسیر آن بماند اما ما با همین ذهنیت به سراغ این مصاحبه آمدیم. همه مصاحبه شوندگان هم از همین خانواده بودند، با این دلیل که بهترین منتقد هر کس خود اوست به شرطی که منصف باشد.

عمل نکردن به دستورات الهی در عین دین داری

کلی منتظر می شویم تا جمع بر شمار استخاره کنندگان تمام شوند تا سوالمان را از استاد قاضی بپرسیم. ایشان در پاسخ می گویند:

« بسیارند کسانی که به راحتی پشت سر خانواده دیگری حرف می زنند در حالی که این ها دروغ، بدگویی و غیبت دارد و همه این ها حرام است. آقای متدین به منزل آمده، دیده که آبگوشت سوخته است شروغ به فریاد می کند. این درست نیست. اصلا این خانم وظیفه نداشت برای شما آبگوشت درست کند، حالا شده، چه بسا اگر خودش هم می پخت ممکن بود بسوزد، انسان است و این غفلت ها طبیعی است. آدم دین دار اوقاتش تلخ نمی شود. اگر می خواهی میهمان دعوت کنی و همسرت مایل نیست، نباید دعوت کنی و یا... که البته رعایت این مسائل باید از دو طرف باشد. اگر به آدابی که شرع مقدس فرموده دقیق عمل کنیم و مفید باشیم هیچ مشکلی پیش نمی آید. زن متدین است، اما احترام شوهرش را ندارد در حالی که پیغمبر فرمود: اگر سجده بر غیر خدا جایز بود می گفتم که بر شوهر سجده کنید، اما او مثل حمالی که باید برای او کار ند به همسرش نگاه می کند...».

 

ادامه مطلب...




برچسب ها : خبیـر  ,


      

 

یک قصه دروغ

تأمل

حکایت ما

-        - ببین! داد نزن، همسایه ها می شنوند، زشته. 

-       -   داد می زنم خوبم می زنم 

-      -    گوش کن میخوام برات یه قصه بگم. 

-       -   من از قصه بدم می یاد. 

-       -   ولی قصه من یه حکایت واقعیه. 

-       -   از هر چی واقعیت هم هست بیزارم! 

-       -   پس لااقل صبر کن برات یه قصه دروغ بگم. 

-       -   دروغ!  

-       -   آره... خیلی ازت بدم می یاد! 

 

نگفتم و رفتم

آمدم بگویم که  وجودش روح خانه است، دیدم جلوی تلویزیون خوابش برده. آمدم بگویم که دوستش دارم، داشت جدول حل می کرد. آمدم بگویم که وقتی نیست یا حتی وقتی هست دلم برایش تنگ می شود. پای تلفن بود. آمدم بگویم یک دنیا حرف دارم که برایش بزنم، چرت  می زد... آمدم بگویم دارم می روم و شاید هرگز برنگردم. سرش توی حساب و کتاب خودش بود. من هم نگفتم و رفتم.

ادامه مطلب...




برچسب ها : تأمل خوبان  ,


      
<      1   2   3   4      >








[ نشریه خانه خوبان ]

[ good luck ]